دیوان زاهد

مجموعه اشعار رضاقلی علی پور آزاد

دیوان زاهد

مجموعه اشعار رضاقلی علی پور آزاد

درگه دوست

درگه دوست
هزار بوسه بر آن خشت خام درگه دوست
سر از وصال نگیرد هر آنکه دلبرش اوست
ز بوی مشک لطیف است در مشام و عزیز
هر آندمی که رسد دامنش به تارک دوست
نگیر عیب به ما دلت ز سنگ سرد است
که جان نهاده به کف آمدم به طالب روست
اگر نشان از این دوستان همین خواهی
بدون پرده نگر خال در جبینش از اوست
بریده دل ز همه نی دگر هوا و هوس
اگر چه ریزد و این مهر را به دل نیکوست
مشقت همه عمر بر چنین وصل کم است
مگر که بخشدم آن آشنایمان خوش خوست
نشسته زاهدی در باب به شوق رویت او
مگر بخواندمان آشنا به خاطر دوست

در فراق مهدی

در فراق مهدی
در انتظار تو باد چشم ها هر دم دیگر
بیا تو مونس غم امشب و هر شب دیگر
کشم فراق رخت تا رسم به دیدارت
توایی امید دلم مهدی یا نه مهدی دیگر

علی بود

علی بود
جهان برپا نبود مولا علی بود
که زینت عرش را اسماء علی بود
هزاران راز در اسماء نهفته
خدا را راز این اسماء علی بود
ای علی المرتضی ای کارفرمای قضاء
امر می کرد و نهش یکجا علی بود
علی ای حقیقت و حق علی ای امام مطلق
تو که شاه و کد خدائی همه پیشوا علی بود
در جهان نور تو واحد در سماء نور تو شاهد
قضا بضم و قدر خادم بر آن هویا علی بود
علی مهر جهان آرا علی بدر و علی بیضاء
ولایت را علی مولا همه گویا علی بود
صف شکافان سپاه شوق یعنی مرتضی
آنکه جان بخشید ایمان را علی بود
آفرین جان آفرین پاک را
پاک بازان جان نثاران ها علی بود
کوه را افسرده کرد از بیم خویش
خویش را در کیش کرد کارا علی بود
پادشاهی و گدایی بر او یکسان است
این جهان و آن جهان حمد و ثنا خوانا علی بود
هر کجا که روی خنده دلی کرده سوی او
آرام جان زنده دلان گویا علی بود
تو ز روزی باز ماندی در خانه علی زن
گه غم گره گشاید همه دلگشا علی بود
که به جز علی نباشد به جهان غم گشایی
غم دل تو با علی گو شه هر بلا علی بود
ای علی ای شاهکار علم و خلقت کیست
 علی شهر علم و دانش و برنا علی بود
جاهل آن غافل که از مهرش بماند
موج ایزد آیت تقوا علی بود
ای علی ای قهرمان غزوه خندق
یکه تاز عرصه پیکار فرما علی بود
در حریم قرب بی قید و حضور
حرمتش میدار زاهد شافی زیبا علی بود

پروانه ام

پروانه ام
به زیر خنجر مژگان چشم نابش باد
به یار پیاله تو ساقی که سرمه نازش باد
بیا پیاله زنیم در کنار خواجه  ی مان
بها نمی طلبد ورنه جان فدایش باد
بدون پرده تماشای شمع روا باشد
اگر طمع ببری پروانه در طوافش باد
به دیده می نهد هر عاشقی غبار غمش
وگرنه زاهد دل خسته  خاکسارش باد

علی علیه السلام

علی علیه السلام
همه ثنای خدا را ز مرتضی دیدم
وجود حق در آن شاه لافتی دیدم
جمال پاک تو گشت مشعل هدایت علی
کمال و عقل تو را پیشوا و اعلا دیدم
به هر کجا که شدم نام تو بیان دیدم
به هر سرای شدم علم تو عیان و زیبا دیدم
به دوستان تو همچون طبیب شد نظرم
محبت تو علی در دلش نهان و بینا دیدم
خدا محبت خود را به روی تو بنهاد
تمام مهر خدا را به شرط مهر تو گویا دیدم
به هم زدم تمام اوراق و جزء قران را
بزرگترین خبرش نبعل عظیم تو عظما دیدم
به دور این فلک جستجوی کامل شد
نبود نام چنین جز ابوتراب تو را دیدم
در آن شبی که نبی را امام نبود از کفر
تن شریف تو را خفته جای او کارا دیدم
چشمه علم از درت جوشید و ذره نوش شد
آنچه بوده علم و دانش پرتو از نور دریا دیدم
کرده انفاق آنچه بود از ملک و مال
هم قسیم و جنت و نارش هویدا دیدم
در حجاز بود کفر و دین آمد برابر
مرتضی را در نبرد فاتح و پیدا دیدم
مصطفی را جانشین طبق وصیت بود علی
بر رضای کردگار عزلت گزید او را دیدم
انکه می گفت کن سوال از ما سوا
هم علی را بر همه اعراب دانا دیدم
مرتضی گر شافی این امت است
من رضا جز مهر او هاشا دیدم

چشم من گردد به سویت

چشم من گردد به سویت
چشم من گردد به سویت دل فدای روی تو
گوشه ی چشمی به ما کن مانده ام در کوی تو
غنچه لب بگشود و بلبل یاد کرد از سوز دل
ای عزیزا لب کنم غنچه بر آن گل روی تو
این رقیبان بال بگشایند سوی هم از مهر خود
این من دیوانه را بین دم زنم از خوی تو
شمع را گردش پروانه است اندر طواف
لحظه ای افکن حجاب و بال گشایم سوی تو
روزه داران انتظارم ماه باد اندر پشت بام
بین منم هر لحظه می سوزم به نور روی تو
گردن هر بنده در زنجیر شد از مهر تو
این دل شوریده ام آویز شد  از موی تو
ای فدا گردم بر آن حلقه ی مشکین موی تو
من رضایم گر بمیرم هر زمان در کوی تو

زبان زشت

زبان زشت
زبان در بند کن با زشت رویان
که از خوی بدش آسوده گردی
غم دلبر گشا با ماه رویان
اگر شد مرحمش آسوده گردی