بخشد مگر تاری
پنجه گر بردم و بر خوان سلیمان چه غم
در مسیرش بسا افت و خیزان کردم
شکر زان خواجه سرای یاد فقیران چو نمود
پای لنگانه کز او اذن دیوان کردم
ای دلا از کف محبوب چه تمنا داری
گر شده لحظه از این خانه وی ویران کردم
هر کجا صحبت از آن تیشه فرهای اوست
من که سودابه ازل با لب جیران کردم
زاهد دهر ز ازل ریزه خور خوان تو بود
حامیا بهر خدا دست به گریبان کردم