چشم من گردد به سویت
چشم من گردد به سویت دل فدای روی تو
گوشه ی چشمی به ما کن مانده ام در کوی تو
غنچه لب بگشود و بلبل یاد کرد از سوز دل
ای عزیزا لب کنم غنچه بر آن گل روی تو
این رقیبان بال بگشایند سوی هم از مهر خود
این من دیوانه را بین دم زنم از خوی تو
شمع را گردش پروانه است اندر طواف
لحظه ای افکن حجاب و بال گشایم سوی تو
روزه داران انتظارم ماه باد اندر پشت بام
بین منم هر لحظه می سوزم به نور روی تو
گردن هر بنده در زنجیر شد از مهر تو
این دل شوریده ام آویز شد از موی تو
ای فدا گردم بر آن حلقه ی مشکین موی تو
من رضایم گر بمیرم هر زمان در کوی تو