دیوان زاهد

مجموعه اشعار رضاقلی علی پور آزاد

دیوان زاهد

مجموعه اشعار رضاقلی علی پور آزاد

سحرم

سحرم
دانی که سپیده دم خروس سحرم
از خواندن نام نیک او باخبرم
آن روی نگار است نه آینه صبح
سینه بدرید لیک من اندر حرمم

ثنا گویم

ثنا گویم
بر افروزان دلم از مهر ذاتت
به عقلم روش و بر اندیشه پاکت
خداوندا به ذات کامل خویش
به دریاهای لطف شامل خویش
به یک یک جمع شده از پاک دینان
در ایوان فلک بالا نشینان
که فیض بخش از نور حضورم
ببخش یک قطره از دریای نورم
به سفر کردگان عالم خاک
از جهان رفته اند با دل پاک
نظری کن که در غم و زارم
بس ملامت کشیده ام زاررم
شده نام تو ورد هر زبانی
از او سازد زبانم داستانی
دلی بخش تا سرای یار گردد
که گنج رحمتت را بار گردد
به خواب غفلتم مگذار از این بیش
دلی بیدار بخشی با نیک اندیش
جهان در حکم تو از عرش تا فرش
سبب اندیشه باید روزگارش
اگر تقدیر او مرگ است وار نیست
که زاهد را گران اندیشه در کیست

ثنا گویم دریای نورم

ثنا گویم دریای نورم
خداوندا دلم را چشم پرکار
به رحمت باز کن گنجینه اسرار
به معراج یقینم راه بگشا
شود بر رحمت و ذات گواه
شود نام تو وردی در زبانم
که جز رحمت نباشد در گمانم

ثنا گویم

ثنا گویم
خدایا بی پناهان را پناهی
به رحمت سوی ما افکن نگاهی
کریما از کرامت بخش گاهی
به رحمت از من آسی گناهی
الهی بی پناهان را پناهی
بگیر احوال زین درمانده راهی
چه کم گردد اگر سلطان نوازد
ز رحمت این گدا را گاه گاهی
الهی دردمندم کن نوایی
که لطف سایه هر درد و آهی
شده دست دامن چون تو خدایی
گدائی مستمندی عذر خواهی
بیفکن سایه بر روی سیاهم
چو زاهد نیکوکار و بی ریایی
به درگاه تو دارم دیده و دل
ببخش بر بنده خود ذره گاهی

ثنا گویم

ثنا گویم
سپاس و شکر بی همتا خدا را
بساخت از آب و گل اینگونه ما را
ثنا گویم هزاران چون خلایق
خداوندی به ذاتش بودی لایق
در حضورش سر ز تقصیرم به پیش
خوف از آن ساعت گرفت جانم به خویش
نقد جان گر شد نثار راه دوست
آنچه از جانان رسد بر جان نکوست

ثنا گویم

ثنا گویم
گر گناهم هست بسیاریست رحمت از شما
دست حاجت پیش می دارم خداوندا
بخششت را چشم می دارم خداوندا
چون گناه را عذر می آرم روا
آن همه بر عیب و تقصیر چو یارب یارب
بخششی آری به کردارم سزا
بخششت عام است و میبخشی سزای کارما
اشک می بارم پیاپی زین روا
آنکه باشد زنده و باقی خداست
قطره بارانم مرا دریا نما
زین قفس بیرون خرامد مرغ روح
نقد جان را سوی جانان با صفا
بر دل مجروح دلدارم خداست
عف و رحمت باد این جانم به جا
خود گفتی هرچه بخواهم عطا کنی
از درگهت نخیزم و هستم برآن گدا
بی حد بود گنه من اما خوشم که هست
بر زاهد حقیر رحت بی منتها

ثنا گویم

ثنا گویم
خجلت زده ام زرد رخ و نامه سیاه
صحرای پشیمانی و دریای گناه
از کرده خود چون ابر باران گریم
وز چشم روان چشمه چون جیحون مرا
پناهم ده که ترسم از عذابت
چو خار می کند زبانم برد ثنا
ای بی نیاز ذات تو از هر نیاز ما
بیچاره ایم و از همه راه مانده کارها
ذات تو قادر است به ایجاد هر محال
ای اسم اعظمت در گنجینه شفا
دل های خسته را ز کرم رحمتی فرست
ما را ز غایت کرمت چشم بر عطا
دیدم هر کسی به شفیعی برد دست
مائیم و دست و دامن معصوم مرتضی