ثنا گویم
بر افروزان دلم از مهر ذاتت
به عقلم روش و بر اندیشه پاکت
خداوندا به ذات کامل خویش
به دریاهای لطف شامل خویش
به یک یک جمع شده از پاک دینان
در ایوان فلک بالا نشینان
که فیض بخش از نور حضورم
ببخش یک قطره از دریای نورم
به سفر کردگان عالم خاک
از جهان رفته اند با دل پاک
نظری کن که در غم و زارم
بس ملامت کشیده ام زاررم
شده نام تو ورد هر زبانی
از او سازد زبانم داستانی
دلی بخش تا سرای یار گردد
که گنج رحمتت را بار گردد
به خواب غفلتم مگذار از این بیش
دلی بیدار بخشی با نیک اندیش
جهان در حکم تو از عرش تا فرش
سبب اندیشه باید روزگارش
اگر تقدیر او مرگ است وار نیست
که زاهد را گران اندیشه در کیست