دیوان زاهد

مجموعه اشعار رضاقلی علی پور آزاد

دیوان زاهد

مجموعه اشعار رضاقلی علی پور آزاد

پروانه ام

پروانه ام
به زیر خنجر مژگان چشم نابش باد
به یار پیاله تو ساقی که سرمه نازش باد
بیا پیاله زنیم در کنار خواجه  ی مان
بها نمی طلبد ورنه جان فدایش باد
بدون پرده تماشای شمع روا باشد
اگر طمع ببری پروانه در طوافش باد
به دیده می نهد هر عاشقی غبار غمش
وگرنه زاهد دل خسته  خاکسارش باد

علی علیه السلام

علی علیه السلام
همه ثنای خدا را ز مرتضی دیدم
وجود حق در آن شاه لافتی دیدم
جمال پاک تو گشت مشعل هدایت علی
کمال و عقل تو را پیشوا و اعلا دیدم
به هر کجا که شدم نام تو بیان دیدم
به هر سرای شدم علم تو عیان و زیبا دیدم
به دوستان تو همچون طبیب شد نظرم
محبت تو علی در دلش نهان و بینا دیدم
خدا محبت خود را به روی تو بنهاد
تمام مهر خدا را به شرط مهر تو گویا دیدم
به هم زدم تمام اوراق و جزء قران را
بزرگترین خبرش نبعل عظیم تو عظما دیدم
به دور این فلک جستجوی کامل شد
نبود نام چنین جز ابوتراب تو را دیدم
در آن شبی که نبی را امام نبود از کفر
تن شریف تو را خفته جای او کارا دیدم
چشمه علم از درت جوشید و ذره نوش شد
آنچه بوده علم و دانش پرتو از نور دریا دیدم
کرده انفاق آنچه بود از ملک و مال
هم قسیم و جنت و نارش هویدا دیدم
در حجاز بود کفر و دین آمد برابر
مرتضی را در نبرد فاتح و پیدا دیدم
مصطفی را جانشین طبق وصیت بود علی
بر رضای کردگار عزلت گزید او را دیدم
انکه می گفت کن سوال از ما سوا
هم علی را بر همه اعراب دانا دیدم
مرتضی گر شافی این امت است
من رضا جز مهر او هاشا دیدم

چشم من گردد به سویت

چشم من گردد به سویت
چشم من گردد به سویت دل فدای روی تو
گوشه ی چشمی به ما کن مانده ام در کوی تو
غنچه لب بگشود و بلبل یاد کرد از سوز دل
ای عزیزا لب کنم غنچه بر آن گل روی تو
این رقیبان بال بگشایند سوی هم از مهر خود
این من دیوانه را بین دم زنم از خوی تو
شمع را گردش پروانه است اندر طواف
لحظه ای افکن حجاب و بال گشایم سوی تو
روزه داران انتظارم ماه باد اندر پشت بام
بین منم هر لحظه می سوزم به نور روی تو
گردن هر بنده در زنجیر شد از مهر تو
این دل شوریده ام آویز شد  از موی تو
ای فدا گردم بر آن حلقه ی مشکین موی تو
من رضایم گر بمیرم هر زمان در کوی تو

زبان زشت

زبان زشت
زبان در بند کن با زشت رویان
که از خوی بدش آسوده گردی
غم دلبر گشا با ماه رویان
اگر شد مرحمش آسوده گردی

یا محمد یا علی جویم

یا محمد یا علی جویم
هر دل بیدار و خسته می جوید
یا محمد یا علی گوید
آن دل اگر مهر خدا دارد
بر زبان این جمله را آرد
گر مه و خورشید می تابد
ذره ای از نور او دارند
گر دلت عشق خدا جوید
در صراط المستقیم پوید
چون محمد سایه لطف خدا شد
عشق جاوید در دل ما هم بجا شد
چو شد در حجاز روی خوشید عیان
رسید نور پاکش به هر بیکران
دل مرده آدمی زنده شد
علی یا ولی گفت پانده شد
علی را ندیده چنین جویمش
گرش بیم و همچو گل بویمش
خدایا آنچه بر ما بود کردیم
تن و جان را به فرمانت سپردیم
اگر لطفش قرین حال گردد
پر بشکسته دل را بال گردد
به رجب بود که می داد بشارت بر ما
چو سحر سینه گشودی که بیاید جانا
چگونه وصف کنم آن جمال زیبا را
که بوده نور رخش نکته بر معما را
محمد بهترین هر دو عالم
نظام دین و دنیا فخر آدم
در این ره انبیا چون ساربانند
دلیل و رهنمای کاروانند
پرچم توحید بر دوش علی
تا قیامت شد امانت از نبی
مرتضی را دست ایزد یار شد
تا دل خفته مان بیدار شد
تا یدالهی بر او زیبنده شد
مرتضی را بندگی پاینده شد
چه گویم من ثنای او خدا گفت
که نام اوست با نام خدا جفت
یارب نبی با چه ندائی خواند
آیات خدا با صوت حجازی خواند
تا زمزمه صوت حجازی سورست
زاهد دگر از همه دنیا دور است

محمد عربی

محمد عربی
محمد عربی سید و رسول و نبی
بگفت در فتح مکه علیست وصی و ولی
چنان داد پایه همت به فردش
نمود در هر دو عالم سربلندش
ثنا خوان محمد کبریا شد
محمد شافی روز جزا شد
چه گوشم من ثنای او خدا گفت
که نام اوست با نام خدا جفت
چو احمد سید صادق امینی
جهانی رحمت العالمینی
محمد صادق الوحی و امین است
سزای صدر و بدر و آفرین است
محمد آفرینش را نشان شد
که سر از هر دری از آسمان شد
خداوندا دلم را شعله پرداز
چنان بر عیب خویشم دیده کن باز
چنان نزدیک خویشم کن یگانه
که از خود دور مانم جاودانه
خدا بر عیب خویشم دیده کن باز
که عیب دیگران را کم کنم باز
محمد راز گوی کبریائی
دورنش پر ز اسرار الهی
که اوست محرم ترین کسی خدا را
به گنج رحمت بی انتها را
به عنصر گوهر درج نبوت
به معنی اختر برج فتوفت
ازین طینت که ماندم پای در گل
روانم کن بسوی عالم دل
محمد بهترین پیشبینان
تمنای درون شب نشینان
جهان را تا نیارد فتبه در زیر
به بازوی طریقت داد شمشیر
ز فضلش هر دو عالم گشت روشن
ز فیضش خاک آدم گشت گلشن
به نورش شد هویدا هر دو عالم
زمین و آسمان شد جای آدم
خداوندا که جان را فطرت آموخت
محمد را به نور خود بر افروخت
در این راه انبیاء ساربانند
دلیل و رهنمای کاروانند
میان انبیا را نور پاک کیست
بگو تو، آخرین انبیا کیست
الهی به حق خداوندیت
به اوصاف بی مثل و مانندیت
خداوندا بدان والا و عزّت
خداوندا بدان شرف و حرمت
که بشکسته دل از کاروانیم
به کلبه زاهدیم و ساربانیم

سیّد مرسل

سیّد مرسل
سید مرسل آن چراغ جهان
صاحب وحی آشکار و نهان
خنده آورد آسمان و زمین
چون گشود چشم بر جهان امین
چون بخندید بر جهان نبی
آفتاب سعادت ازلی
آمد از آسمان ندای ولی
چشمه زندگانی ازلی
عالم خاک را نظام دهد
جلوه بوستان و جان نهد
خنده کرد بر جهان چو باغ نبی
جان عالم محمد عربی
آستان درش قبله دوست
بارگاهش ریاض جنّت اوست
شرح حالش فلک مسلّم کرد
پای بر بام چرخ اعظم کرد
اهل این خانه شد همه به مراد
سر به ملک جهان گرفت فریاد
محمد را همه عالم ثنا گفت
چراغ دل به نور جان برافروخت
بر این ره انبیا چون ساربانند
دلیل ره گشای کاروانند
محمد سید و سالار ما شد
گشایش بخش اندر کار ما شد
به نورش هر دو عالم گشن روشن
ز نامش خاک عالم گشت گلشن
ای محمد جمله عقل و دیده ای
شرح حالی کن کز آنکه بنده ای
تو احمد ز نام و نشان برتری
بر آرنده قرآن و پیغمبری
پیشوائی به جهان از بر غیب
باصفای مطلق دور از عیب
کعبه گر روشن شده انوار توست
هر نوای مرغ حق امواج توست
مژده مقدم جان پرور عیسی رسید
دم قوسیش زان موسی رسید
محمد بهترین هر دو عالم
بقای هر دو عالم فخر آدم
فضائل زان گیرم کی توان گفت
محمد آفرینش را نشان گفت
به رحمت باز کرد گنجینه دل
به معراج یقینم سر کند میل
به دل بخش از ثنای خویش محمود
که باشد چشم بر گنجینه مقصود
امید دل به پاین می گمارم
ببخشا زاهدم در کیش خارم