دیوان زاهد

مجموعه اشعار رضاقلی علی پور آزاد

دیوان زاهد

مجموعه اشعار رضاقلی علی پور آزاد

صبح

صبح
کاش با عشق آشنا می شد دلم
مشرق مهر و وفا می شد دلم
کاش در خلوتگه شام و سحر
در نیایش با خدا می شد دلم
می سرودم با سپیده شعر صبح
از غم دنیا رها می شد دلم
باز لاله چشم جوشان دوست
پاک چون آئینه ها می شد دلم

زلف پر خمش

زلف پر خمش
آن روز اسیر لاله رویان بودم
بر یاد گذشته نو بهاران بودم
ای کاش در این غربت و تنهائی محض
آئینه یاد خوب رویان بودم

در انتظار مهدی (عج)

در انتظار مهدی (عج)
بیا بشیر خبر از گمشده جانان به ما بگو
چون است حال گل به بلبل دستان سرا بگو
مائیم راز دار حکایت همین و بس
از زلف پر خمش شده حالی به ما بگو
نتوان راز فاش کرد به جز داغ دیده را
این سینه چاک را سخن از آشنا بگو
آنکس که عیب کرد به من دام زلف را
گو ها بیا پیش نگارم به ما بگو
گو تا نکرده ام قدم از مسیر عشق
ای تاج بخش ما بود خطائی ز ما بگو
برای این فقیر حالی از آن محتشم بخوان
کی می کند سخا من درویش را بگو
پروانه گر نثار شمع شده در پای او فتاد
مائیم سر نهاده به سوای ما بگو
کی می شود هدف بر آن چشم مست او
زاهد شد انتظار برآن مه لقا بگو

مهتاب

مهتاب
ای پادشاه حسن و جمال شهریار توایی
حکم روان و فخر کنان بر دیار توایی
آرام جان خسته دلان ذره مهر توست
فرمانروای ملک و تن هر نگار توایی
خورشید سرفکنده به پایت صلاح گفت
مهتاب برد ظلمت و تابان بهار توایی
فرخنده باد همه دولت سرای تو
جهدم به اوج می رسد و پایدار توایی
بر جرعه نوش تخت سلیمان بشارتی
شمع امید و مایه هر انتظار توایی
فخر زمان جلوه گه عاشقان بیا
گوشه  چشمی به ما کن که دولت نثار توایی
نام تو مایه ی هر فخر و افتخار
تاج شاهی نهد و شهریار توایی
نسیم عطر تو فشاند بر آستان درم
زاهد نثار خاک رهت ره گذار توایی

درگه دوست

درگه دوست
هزار بوسه بر آن خشت خام درگه دوست
سر از وصال نگیرد هر آنکه دلبرش اوست
ز بوی مشک لطیف است در مشام و عزیز
هر آندمی که رسد دامنش به تارک دوست
نگیر عیب به ما دلت ز سنگ سرد است
که جان نهاده به کف آمدم به طالب روست
اگر نشان از این دوستان همین خواهی
بدون پرده نگر خال در جبینش از اوست
بریده دل ز همه نی دگر هوا و هوس
اگر چه ریزد و این مهر را به دل نیکوست
مشقت همه عمر بر چنین وصل کم است
مگر که بخشدم آن آشنایمان خوش خوست
نشسته زاهدی در باب به شوق رویت او
مگر بخواندمان آشنا به خاطر دوست

در فراق مهدی

در فراق مهدی
در انتظار تو باد چشم ها هر دم دیگر
بیا تو مونس غم امشب و هر شب دیگر
کشم فراق رخت تا رسم به دیدارت
توایی امید دلم مهدی یا نه مهدی دیگر

علی بود

علی بود
جهان برپا نبود مولا علی بود
که زینت عرش را اسماء علی بود
هزاران راز در اسماء نهفته
خدا را راز این اسماء علی بود
ای علی المرتضی ای کارفرمای قضاء
امر می کرد و نهش یکجا علی بود
علی ای حقیقت و حق علی ای امام مطلق
تو که شاه و کد خدائی همه پیشوا علی بود
در جهان نور تو واحد در سماء نور تو شاهد
قضا بضم و قدر خادم بر آن هویا علی بود
علی مهر جهان آرا علی بدر و علی بیضاء
ولایت را علی مولا همه گویا علی بود
صف شکافان سپاه شوق یعنی مرتضی
آنکه جان بخشید ایمان را علی بود
آفرین جان آفرین پاک را
پاک بازان جان نثاران ها علی بود
کوه را افسرده کرد از بیم خویش
خویش را در کیش کرد کارا علی بود
پادشاهی و گدایی بر او یکسان است
این جهان و آن جهان حمد و ثنا خوانا علی بود
هر کجا که روی خنده دلی کرده سوی او
آرام جان زنده دلان گویا علی بود
تو ز روزی باز ماندی در خانه علی زن
گه غم گره گشاید همه دلگشا علی بود
که به جز علی نباشد به جهان غم گشایی
غم دل تو با علی گو شه هر بلا علی بود
ای علی ای شاهکار علم و خلقت کیست
 علی شهر علم و دانش و برنا علی بود
جاهل آن غافل که از مهرش بماند
موج ایزد آیت تقوا علی بود
ای علی ای قهرمان غزوه خندق
یکه تاز عرصه پیکار فرما علی بود
در حریم قرب بی قید و حضور
حرمتش میدار زاهد شافی زیبا علی بود