دیوان زاهد

مجموعه اشعار رضاقلی علی پور آزاد

دیوان زاهد

مجموعه اشعار رضاقلی علی پور آزاد

یا علی المرتضی

یا علی المرتضی

همه ثنای خدا را ز مرتضی دیدم
که جود و بنده گیش پرتو خدا دیدم
جمال پاک تو گشت مشعل هدایت علی
کمال عقل تو را عین پیشوا دیدم
به دوستان تو همچون طبیب شد نظرم
محبت تو علی عین جان به جا دیدم
خدا محبت خود را بر روی تو بنهاد
نبوده وزنه اعمال جز تو اعلا دیدم
بهم زدم همه اوراق  و جزء و قرآن را
قصیم جنّت و نارش علی سزا دیدم
به دور این فلکه جستجوی کامل شد
ابوتراب تو را عین ابانا دیدم
وان همای رحمت العالم امام انس و جان
مرتضی را جانشین مصطفی دیدم
آنکه می گفت سوال از ما سوا
هم علی را در همه اعراب برنا دیدم
نور عالم از جبینش ابر رحمت زلف تار
صاحب کوثر علی دیدم و زیبا دیدم
ای علی المرتضی و ای کارفرمای قضا
مهدی صاحب زمان از نور تو بر ما سوا دیدم
و ای همای رحمت العالم صراط المستقیم
بر ابوالقاسم محمد جان نثار و باوفا دیدم
ای مرا رغبت دگر بر باغ و گل
همچو بلبل در قفس زاهد دانا دیدم

فاطمه جان

فاطمه جان
ای طالع افلاک و ای درّ منور
ای اختر گیتی و ای دخت پیامبر
لحظه بر حال تو کردم نظر
زان که بود از خوب و بد کردم حذر
چو می تپد دلمان هر زمان به مرقد تو
مجال به دیده نماند از فراق مرقد تو
نمی کند دلمان جز سفارش از حرمت
نبود در دلمان جر رضای از نظرت
هرآنکه دیده مزار تو می شود سرمست
روی به باغ جنان و بگیر ز محسن دست
بسوخت در غم تو اختران معصومت
بشد کنار پدر هر دو درّ محبوبت
اگر شماره کنم کرده ظلمهای عرب
تو گویی بوده در آن سرزمین به شیوه و درب
چو شیر بیشه بشد بعد تو مکان علی
نبرد دست به تیغ تا رسید زمان به ولی
ندیده چشم زمان شهریار چون پسرت
نبود روی زمین مهربان چون پدرت
به نام ناز تو ای فاطمه فتاحم
به دور کوی تو گردم غلام درگاهم
کلید باب نجات دست توست ای مریم
از این جهان نشوم جز به مهر تو هر دم
همدم است نام تو با زاهد ژولیده قبا
در درونم گنج هاست زان مهر تو گو مرحبا

شرابی

شرابی

گوزیم توکر شرابی
ساقی دولاندور جامی
انتظار باشا یتمز
گورمینجه من یاری

سوم شعبان

سوم شعبان
آمده ماه منور نام او شعبان بود
ظلم و جور از نام او در زمره نقصان بود
نیمه شعبان دو نیم است میم محمد(ص) نون نوح
هر دو یکباره برآیند کفر و کین ویران بود
شین به شمشیر است اشاره در کف عین علی
به یکسان بودن مردم در آن دوران بود
ای دل رنجیده مردم ز فخر خاطر بدار
صاحب این نیمه شعبان تو را سامان بود
نام شعبان همچو شهباز بلند پرواز است
قبضه قدرت در آن چنگالا چون شیران بود
هر تنی نامش مسلمان اشتیاقش بر وصال
همچو ساغر کرده صیقل تیغ او برّان بود
چون به نام زاده شعبان شد واقف عدو
سعی در خاموشی طغیان هر خوبان بود
ای اله اذنش بده تا نور تو گردد عیان
چشم بد بینان عالم بعد از آن حیران بود
مرحمی بر سینه افسرده حالان کن روان
بعد از آن مدت زبان محمد تو گویان بود
زاهدا اختر شعبان بتابد بر دلت
شیعیان منتظر کودک شعبان بود

خانه زاد کبریا

خانه زاد کبریا
خانه زاد کبریا یک تن بود آن هم علی بود
خادمانش در حرم حوراء می یابم علی بود
بود بر هم دیدگانش در چند روز
بر جمال مصطفی آن هم گشود چشم علی بود
روح مولود با نبی هم قرن بود
آنکه در خدمت کمر بست بر نبی آن هم علی بود
مصطفی را چون وحی آغاز شد
وانکه بر صدق نبی اقرار کرد گویم علی بود
در آن شبی که نبی را امان نبود از کفر
جان نثار خوابید به جایش دانم علی بود
خردسالی کرده هجرت بر حجاز
وانکه داماد محمد شد اعجازم علی بود
آنکه تیغش بی نیام هر لحظه بود
صف شکن خیبر فکن مولایم علی بود
یک تنه با خیل دشمن در احد
افت و خیزان کرد حمایت هم علی بود
آنکه دادش در رکوع انگشترش
جبرائیل در شان او آمد هم علی بود
روز خندق شد مقابل ای دریغ
شادمان شد مصطفی یک دم علی بود
کرده بیدار قاتل خود بر نماز
مظهر عدل و صفا یابم علی بود
آنکه گفت فزت برب الکعبه
قلب پاک مرتضی نازم علی بود
گشت نیم شرق فرغ پاکش در سجود
خانه زاد کبریا خوانم علی بود
در فصاحت یا بلاغت بی مثال
هم یدالله فوق ایدیکم علی بود
شهسوار کربلا از لافتی الهام یافت
لافتی الّا علی و صاحب پرچم علی بود
وارث کوثر قسیم جنت و نارش بدان
عدل را میزان می خوانم علی بود
نور خاتم فخر آدم مهدی صاحب زمان
آنکه زاهد در غیابش روز و شب جویم علی بود

مژگان

مژگان
به زیر جنجر مژگان چشم تابش باد
بیار پیاله تو ساقی که سرمه نازش باد
بیا پیاله زنیم در کنار خواجه مان
بها نمی طلبد ورنه جان فدایش باد
بدون پرده تماشای شمع روا باشد
اگر طمع ببری دل نه خون بهایش باد
به دیده می نهد هر عاشقی غبار غمش
وگرنه زاهد دلخسته خاکسارش باد
هراس می برم از چشم بد به گیسویش
وگرنه در پس هر تار صد نگاهش باد
با تیر غمزه ستاند اگر چه جان ز برم
بها نمی طلبد ورنه دل فدایش باد
بخورد زاهد از آن دیده تیر فتاده به خم
طبیب نمی طلبد تیر دیده نازش باد

انتظار

انتظار
در انتظار تو شد خشک چشم سار بین
روان ز دیده ما گشت جویبار ببین
به تا کی در فراغت مه بماند دیده بر سویت
بدر این پرده غیبت ببینم تا که مه رویت